- اگر درست یادم باشد جایی از قاضی ربیحاوی خوانده بودم : آخرش به مرحلهای میرسیم که میبینیم همهی تصویرهای تراژیک که از خود نشان دادهایم پوچ و مسخره بوده و باید به آنها میخندیدیم. داستان «سنگ سفید» که رسید دیدم نمیشود خندید.
«باغ در باغ»
عکاس از روی چوبه دار پرید پایین همه دوربین هاش بالا پایین پریدند چندتا دوربین بزرگ حسابی ما ترسیدیم یکوقت بلایی سر دوربین ها بیاید یکی از ما آه کشید
چوبه دار هنوز درازکش افتاده بود کف وانت بار
پرسید شما بچه های همین شهرک بغل هستین مگه نه؟
یکی از ما گفت اومدی از ما عکس بندازی یا از اون مُرده؟
مژه های عکاس پرپر زدند: مگه مُرده؟
با دوربین های سفت سیاهش دوید بطرف ماشین پاترول از همان طرف یکی از مامورها داشت به ما نزدیک می شد هر سه ماموری که با پاترول آمده بودند تفنگ ژسه داشتند
یکی از ما گفت شرط می بندم خشاب هاشون خالیه
یکی دیگه از ما گفت شرط می بندم خشاب هاشون خالی نیس
◄ متن کامل